پارت چهل و چهارم

زمان ارسال : ۲۸۶ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 11 دقیقه

نازخاتون
این همه اتفاق یکباره افتاده بود! مگر می‌شود؟ باید خوشحال می‌بودم؟ هر چه باشد طوبا هوو و دزد زندگی‌ام بود. او این همه بلا به سرم آورده بود. از او بیزار بودم، آن شب هم بیزار بودم، اما دلم برایش می‌سوخت. اصلا خوشحال نبودم. او کودکی بود کتک خورده و بی‌پناه، مورد اتهام قرار گرفته که حتی بچه‌اش را بغلش نمی‌دادند.
می‌خواستم محمد را ببرم بدهم بغلش، دیدم به حالت احتضار افتاد

270
47,625 تعداد بازدید
293 تعداد نظر
59 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • هاناخانوم

    ۲۰ ساله 00

    عزززیزم بی چاره نازخاتون بی چاره طوباحداقل باهم خوب شدن😔بازم نازخاتون طرف حق بودباعقایداون زمان...

    ۹ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید