اشک های یخی به قلم نسترن قلی زاده
پارت دوازده :
گرگین با کف دست روی سینه سامیار کوبید و گفت:
_از این آقا بپرس اینجا چه خبره!
سامیار که با ترس به من خیره شده بود گفت:
_معذرت میخوام به خدا حواسم نبود.
_بیا اتاقم.
رو به گرگین گفتم:
_اوضاع اینجا رو درست کن.
و پشت به آنها کردم و از پله ها بالا رفتم. سامیار هم به دنبال من آمد و هر دو وارد اتاق شدیم.
دست به سینه ایستادم و گفتم:
_روز اول، ساعت اول کارت آشپزخونه
حسنی
00عادیه رو سامیار کراش زدم؟ 😂