باتلاق به قلم آستاتیرا عزتیان
پارت دوازده
زمان ارسال : ۳۱۶ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 2 دقیقه
یاسین معنای نگاهش را درک کرد و برای اولین بار احساس شرمندگی کرد.
- اسم خانومت چیه؟
بشقاب را پس زد و کلافه جواب داد:
- مرضیه.
انگار آن جو رسمی میانشان از بین رفته بود.
سری تکان داد و از جایش بلند شد.
یاسین با تعجب نگاهش را بالا آورد و پرسید:
- کجا؟
- اگر که فکر میکنی برای زندگیت مشکل ساز میشم نیازی نیست استخدامم کنی.
اخمهایش را درهم کشید:
- همچین فکری