باتلاق به قلم آستاتیرا عزتیان
پارت ده
زمان ارسال : ۳۱۸ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 3 دقیقه
کمی نگاهش کرد، بیجواب از جایش بلند شد و به سمت تلفن روی میزش رفت.
با تعجب به قامت بلند و چهارشانهی یاسین زل زده بود، حدس اینکه یاسین شک کرده است دشوار نبود.
از اول هم نقشه همین بود.
- خانم فتحی لطف کنید از مراجعین عذرخواهی کنید و بفرستید برن... بله فقط فرم استخدام رو با خودتون بیارید ... خوبه.
نگاهش را از گوشی تلفن گرفت و به یغما داد:
- الان فرم استخدامتون رو منشی میاره.
عالمه
00عالی