بی رویا به قلم الهه محمدی
پارت ده
زمان ارسال : ۳۵۶ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه
-کمه شیدا. نیست! باشه هم خیلی گرونه.
زانوهای امیرطاها را توی چنگش گرفت. ناخنش کشید روی شلوار جین او و صدا داد. هیجان داشت. انگار از نبایدها گذشته بود. نمیخواست وقت را از دست بدهد شاید عقیدهی او برگردد:
-هر چی دارم میفروشم. فقط بریم.
-با چهارتا سکه و چند تا تیکه طلا میخوای پول پیش جور کنی؟
با مشت به زانوی امیرطاها کوبید:
-پس تو ۳ ساله چیکار داری میکنی؟ دوقرون پساند