دادگاه مردگان به قلم سهیلا عبدی
پارت سی و یکم :
الکساندر بیرون خانه در یکی از پس کوچهها ایستاده بود. پالتوی مشکی برتن داشت و سرش را با کلاهی پوشانده بود. برای آن که چهرهاش مشخص نشود شال گردن سفیدش را تا روی بینیاش بالا کشید. و دستانش را در جیبهایش پنهان کرد. به چراغهای روشن خانه جانت چشم دوخت ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما