پارت سی و یکم

زمان ارسال : ۲۴۶ روز پیش

الکساندر بیرون خانه در یکی از پس کوچه‌ها ایستاده بود. پالتوی مشکی برتن داشت و سرش را با کلاهی پوشانده بود. برای آن که چهره‌اش مشخص نشود شال گردن سفیدش را تا روی بینی‌اش بالا کشید. و دستانش را در جیب‌هایش پنهان کرد. به چراغ‌های روشن خانه جانت چشم دوخت ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید