پرونده ی ناتمام به قلم الهه محمدی
پارت صد و نود و دوم
زمان ارسال : ۵۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه
صدای تقهی بلندی روی شیروانی پراندش! از روی تخت بلند شد و پشت پنجره رفت. باران شدیدتر از شب قبل بود. برگشت! به ساعت نگاه کرد. نزدیک ۹ صبح بود. از همان زاویه روی دلوین سرک کشید. بعد از آش و عشوری هم که شب قبل سرش درآورد، چنان به تخت چسبیده بود انگار صد سال است نخوابیده. وارد آشپزخانه شد و صبحانهی نیمبندی خورد. به اتاق که برگشت دلوین هیچ تکانی نخورده بود. بارانیاش را پوشید، کلاه شاپویش ر