پرونده ی ناتمام به قلم الهه محمدی
پارت صد و هشتاد
زمان ارسال : ۷۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 7 دقیقه
از بالای چشم نگاهش کرد. هر دو مانند گربه به چشم یکدیگر خیره بودند. کدامیک زود پنج میکشید به صورت دیگری، معلوم نبود. در آسانسور باز شد و مهلت جنگیدن را گرفت. قبل از دلوین وارد کابین شد و به دیوارهاش تکیه داد. دلوین که کنارش ایستاد دگمهی پارکینگ را زد و دست به سینه شد. چشمان دلوین مدام از بالا تا پایینش را رصد میکرد. میفهمید خریدارانه براندازش میکند. اما به روی خودش نیاورد.
وارد
آمینا
00😅😅😅😅تخم چشم مادر مارو میترکونی امشب 😅😅