پرونده ی ناتمام به قلم الهه محمدی
پارت صد و هفتاد و دوم
زمان ارسال : ۸۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
"باشه"ای گفت و ارتباط قطع شد. گوشی را روی میز انداخت و پوفی کرد. آن دختر مثل فولاد سفت بود. ضلع دیگر ایران بود. مدام دستورات زنانهاش را کم و زیاد میکرد. یکی با اسلحه بالای سر بود و دیگری با دستهگل! دلوین همهاش را با هم داشت و حسابی برایش تاس میریخت. مدام جفتشش میآورد و جایزه پشت جایزه طلبکار میشد. گاهی از اینکه خودش را وارد آن معرکه کرد، پشیمان میشد. راه پس و پیش ن
آمینا
00ایران بانو بیا که عروس بگیر داره گیرت میاد😅