پارت صد و سی و نهم

زمان ارسال : ۸۳ روز پیش

تا به شهریار برسد، بدون مژه زدن به جاده چشم دوخت. احوالش آن روزها اصلا خوب نبود. افکار بد ذهنش را درگیر کرده بود. مقابل درِ سبز رنگ باغ، ایستاد و بوق زد! طولی نکشید که در باز شد. تا انتهای باغِ رفت و پارک کرد. آنجا مکانی متروکه بود که نیروهای امنیتی در مواقع لزوم عملیات‌های سری‌شان را انجام می‌دادند. از سرگرد عالمی خواست جای اداره و مکان‌های معلوم‌الحال، قرارهایشان آن باغ باشد.
از م

405
66,459 تعداد بازدید
476 تعداد نظر
188 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید