پارت صد و سی و دوم

زمان ارسال : ۹۵ روز پیش



انگار وزنه‌ای سنگین را از روی سینه‌اش برداشته بودند. الیسا گفت:
-خسته شدم از این وضعیت گرشا‌.
خواست بگوید؛ "منم". اما پرسید:
-کجایی الان؟
-ترکیه!
-چطوری رسیدی؟
-راحت نبود. نزدیک بود دیپورت شیم مرز. خیلی‌ها رو هم برگردوندن. اما من و چن‌تایی تونستیم فرار کنیم.
-تف تو ذاتت.
-الانم اینجا گیر افتادم. باید ببینم از کدوم طرف می‌شه راه باز کرد واسه رفتن.

403
66,254 تعداد بازدید
474 تعداد نظر
185 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • آمینا

    00

    چه عجب🥰

    ۳ ماه پیش
  • الهه محمدی | نویسنده رمان

    ❤️💋

    ۳ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید