پرونده ی ناتمام به قلم الهه محمدی
پارت صد و ششم :
-خیله خب. زنگ زدم به گوشیت جواب ندادی. برای همین با خونهی مادرت تماس گرفتم ببینم چخبره. چیکار میتونم بکنم.
-من گوشی ندارم. همون دیشب زد شکوندش!
-الان چی گفته؟
-تا صبح که پیش داداش بود. فک کنم داداش نزاشت بیاد بالا. صبحم تا اومد، گفت پا شو بریم خونهی مادرت. جرأت نکردم ازش بپرسم واسه چی! داشتم وسایل سلنا رو جمع میکردم اومد زد زیر وسایل و گفت مال سلنا هیچی نبرم. اصلا نزاشت بچه
آمینا
10یاشار کوتاه بیا هم نیست که اشتباه کرده.بازم خوبه آیشن و گرشا عقلشون پخته است