پرونده ی ناتمام به قلم الهه محمدی
پارت هفتاد و هشتم
زمان ارسال : ۲۴۶ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
از اتاق که بیرون آمد جسمش داغ و روحش دستخوش احساس بود. اما آویزان به آن عشق! دوست داشت الیسا را بغل کند و بگذرد از آن پنجسال. یادگاریهای دردناکی مانده بود که نمیگذاشت. شاید از همه بدتر حرف از رفتن دوبارهاش! نمیتوانست عروسک دست او باشد. حالا روی زمینی ایستاده بود که نه میتوانست خشمگینترش کند نه فراموشخاطر! برای خودش شیری در بیشه بود. هر چه بیشتر میگذشت، بیشتر به این نتیجه م
آمینا
00گرشا جون این دختر رو نمیتونی فراموش کنی مگه اینکه یکی دیگه رو پیدا کنی هوش از سرت ببره.الیسا دوسِت داره گرشا ولی خودخواهه چیکار میشه کرد.اینم خودت لوسش کردی