پارت هشتم

زمان ارسال : ۳۳۷ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 15 دقیقه

هرچند که جفتمون هنوز با سرعت خیلی کمی میتونستیم راه بریم، چون اصلاً امکان دویدن وجود نداشت. حجم برفا اونقدر زیاد و وضعیتمون اونقدر داغون بود که نمی‌تونستیم سرعت‌مونو از اون بالاتر ببریم. حین راه رفتن که داشتم به‌سختی با هر قدم پاهای خیسم و از برف بیرون می‌آوردم صدای خنده ی پیام و شنیدم.
شاید خنده‌هاش مثل لبخند های گهگاه من عصبی بود، ولی بازم به‌طور ناگهانی ترسم و کم‌تر کرد. درحا

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Niloofar

    00

    یکی ب این بنده خدا توضیح بده ک اجنه دیده خودش خبر نداره😂😂

    ۱۰ ماه پیش
  • زهرا باقری | نویسنده رمان

    اگه همون لحظه میفهمید که براش بد میشد😂😂😂

    ۱۰ ماه پیش
  • نیلوفر ابی

    00

    خیلی قشنگه

    ۱۱ ماه پیش
  • زهرا باقری | نویسنده رمان

    مرسی عزیزدلم 😍

    ۱۱ ماه پیش
  • فرهود

    00

    چه باحال جن خوبه اینجوری باشه باهات کار نداشته باشه😂ولی کنه میگم تابان برای این نمیخواد بره***چون نمیتونه از آمین خارج شه قطعا اون گنج رو بی دلیل بهش ندادن.امیرم داره مثل تابان میشه

    ۱۱ ماه پیش
  • زهرا باقری | نویسنده رمان

    ولی خب قطعاً به وقتش خیلی اوضاع خراب میشه 🤦😶 شایدم موضوع در مورد تابان یه چیز دیگه باشه 😈 اینو امیر باید کشف کنه😈

    ۱۱ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.