پرونده ی ناتمام به قلم الهه محمدی
پارت سی و پنجم :
نگاهی به ساعت انداخت و از ساختمان رثا بیرون آمد. حدود هشتاد درصد کارها انجام شده و چیزی برای شروعِ نمایش نمانده بود. همیشه وقت کم میآورد. محدودیت باعث شد با عجله داخل ماشین بنشیند. درد از انتهاییترین نقطهی تحتانی تا پشتِ گردنش بالا رفت. گوشهی چشمِ چپش از درد پرید. بیتفاوتِ آن زخمِ دردناک، سوویچ را چرخاند. ساعت ۳ باید درسا را به مطب میرساند. ساعت ۱ بود! با توجه به ترافیکهای روز پ
آمینا
00این خوبه یه ذره ذهنش از الیسا خالی شد