پارت بیست و ششم

زمان ارسال : ۱۱۴۷ روز پیش

یعنی... خب چه بدونم گفتم شاید دوستته دیگه، باهم برید بیرون.

چند تا ضربه‌ی آروم به شکمم زدم و چشم‌هام رو توی حدقه چرخوندم.

- نه نمیاد! با بقیه دوست‌هام میرم.

آهانی گفت و متفکر بهم خیره شد و لب زد: یعنی میثم هیچ‌وقت با شما بیرون نمیاد ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید