قوانین سرد به قلم مریم السادات نیکنام
پارت پنجاه و یکم :
با اشارهی صبرا که در انتهای راهروی کوچک منتهی به هال ایستاده بود به خودش آمد و کف دستش را به صورت و ریشهای مشکی و زیبایش کشید.
حالا نگاه دختر کنجکاو شده بود و میبایست محض ردگمکنی حرکتی میزد و ذهنش را منحرف میساخت.
راه افتاد، تلفن همراه او را بین دو انگشت شصت و سبابه گرفت و گفت:
_ با سه شمارهی من، تماس که گرفت، تا گفتم یک شروع میکنی به حرف زدن.
صبرا گوشی را از دست