قاب عکس کهنه به قلم آرزو رضایی انارستانی
پارت هفده
زمان ارسال : ۳۲۱ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه
رسید: قربان چشمان آهوییات بروم... چه عجب بالاخره تو خندیدی.
نازخاتون انگار بلندتر گفت: خوب دیدم تحفه دهاتیات همچین مالی نیست. میدانم عزتی که هنوز عاشق منی. عزتالله خان هم انگار تایید میکرد. قلبم فشرده شد. انگار کسی چنگ انداخت به گلویم. من اصلا نمیدانستم دوست داشتن یک مرد یعنی چه؟ اما حسادت را میشناختم. بارها به عروسک و رخت و گالش همسایهها حسادت کرده بودم. حالا هم مثل اینک
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
سیتا
20نمی دونم ولم به حال کدومشون بسوزه والا