پارت هفده

زمان ارسال : ۳۲۱ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه

رسید: قربان چشمان آهویی‌ات بروم... چه عجب بالاخره تو خندیدی.
نازخاتون انگار بلندتر گفت: خوب دیدم تحفه‌ دهاتی‌ات همچین مالی نیست. می‌دانم عزتی که هنوز عاشق منی. عزت‌الله خان هم انگار تایید می‌کرد. قلبم فشرده شد. انگار کسی چنگ انداخت به گلویم. من اصلا نمی‌دانستم دوست داشتن یک مرد یعنی چه؟ اما حسادت را می‌شناختم. بارها به عروسک و رخت و گالش همسایه‌ها حسادت کرده بودم. حالا هم مثل اینک

269
47,390 تعداد بازدید
293 تعداد نظر
59 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • سیتا

    20

    نمی دونم ولم به حال کدومشون بسوزه والا

    ۱۱ ماه پیش
  • آرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان

    ممنونم بابت نظد

    ۱۰ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید