پارت هشتاد و ششم

زمان ارسال : ۲۳۱ روز پیش

توی حیاط بودم و داشتم لباسهایم را پهن می‌‌کردم که زنگ در خانه به صدا درآمد. به طرف در رفتم و بازش کردم و چشمم به شایان افتاد. خیلی از دستم ناراحت بود و به سردی نگاهم می‌‌کرد. می‌‌خواستم بر سرش فریاد بزنم اونی که باید ناراحت باشه منم نه تو. برای چی من ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید