سهمی از عشق به قلم راضیه نعمتی
پارت سی و ششم
زمان ارسال : ۳۵۲ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 7 دقیقه
مهشید خیره در چشمانش با لحن اندوهباری که روح او را پریشانتر میساخت، گفت:
ـ حتی به قیمت خراب شدن زندگی چهار نفر؟...
هر دو لحظاتی در سکوتی پر حرف به هم نگاه کردند. مهشید با چشمانش به او التماس میکرد: «از زندگی مرتضی برو بیرون!» و حورا با چشمانش جواب میداد: «اینو ازم نخواه!»
سرانجام اشک مهشید سرازیر شد و دل حورا به رحم آمد. او که انتظار دیدن چنین صحنهی ناگو