سهمی از عشق به قلم راضیه نعمتی
پارت بیست و هشتم
زمان ارسال : ۳۵۹ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه
به دانشگاه که رسیدند، از حیاط عبور کردند و به طرف آسانسور رفتند. سجاد در آسانسور را نگه داشت و حورا با تشکری آهسته جلوتر از او سوار شد. سجاد هم پشت سر او داخل آمد و کمی آنطرفتر ایستاد. حورا شاسی طبقهی سوم را فشرد و در میان موزیک ملایمی بالا رفتند. لحظاتی بعد آسانسور توقف کرد و هر دو پیاده شدند. سجاد به طرف حورا برگشت و با ابروانی درهم پرسید:
ـ ببخشید خانم دلاویز، شماره کلا
کیان
00عالی