پارت بیست و ششم

زمان ارسال : ۳۶۱ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه

مرتضی گوشی را درون جیب برگرداند و با چشمانی دقیق به چشمان دلگیر او نگاه کرد و گفت:
ـ خب حالا برام تعریف کن چی یه دختر تنها رو این موقع شب به این حرم نورانی کشونده؟
حورا سکوتی طولانی و رنج‌‌آور در پیش گرفت و خیلی با خود کلنجار رفت که حقیقت را بر زبان آورد یا نه اما با توجه به سنگینی دل و احساس نیاز به درد و دل با کسی برای دومین بار به استاد شکیبا اعتماد کرد و گفت:
ـ مادرم می‌‌خوا

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.