سهمی از عشق به قلم راضیه نعمتی
پارت بیست و پنجم
زمان ارسال : ۳۶۲ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 4 دقیقه
مرتضی با رسیدن به حرم و عرض سلام و ارادت به آستان مقدس با دقت به جستجوی دختری با مشخصات حورا گشت اما هیچ نشانی از او ندید. دست به گوشی برد تا با همراهش تماس بگیرد که در همان لحظه با دیدن دختری در چادر سپید که روی پلهای نشسته دستش را زیر گونه نهاده عمیقاً در فکر بود، لبخند محوی بر لبش نقش بست و با قدمهایی پرسرعت نزدیکش شد. به طرفش خم شد و صدا زد:
ـ خانم دلاویز...
نگاه اندوهبار
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
اسرا
00سلام خانم نعمتی چراحوراازاون تعریف دختردرسخون داده دورمیشه یهوچندپارت انگارسقوط کردبه جورانگارتووصف حوراخط خطی انجام دادیداون به ثبات نرسوندیداین اثرنسبت به اثر۲شخصیتش چندان تثبت نشده ولی بازهم عالی