پارت سی و یکم :

ساعت دوازده شب بود که پرهام داخل خانه شد. با ندیدن الهه به سمت آشپزخانه رفت. سرش را زیر شیر آب گرفت و ناگهان صدایی از پشت سرش شنید:
ـ کجا بودی؟
برگشت و الهه را دید:
ـ هنوز نخوابیدی؟
بوی سیگار تندی مشام الهه را آزرده کرد.
ـ دهنت چرا بوی سیگار می ده؟
ـ کی؟ من؟ من غلط بکنم دهنم بوی سیگار بده.
ـ پرهام! از دروغ متنفرم می‌‌دونستی؟
ـ قربون تنفرت برم.
ـ پرهام! من اعص

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۴ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۴۱۴ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Tamanna

    00

    به نظرم الهه اونقدر هم عاقل و باسیاست نیست چون همش مثل بازجوها تو آشپزخونه ست همون اول میگفت دلیل سیگار کشیدنت چیه؟ نمیدونم شاید من خوش خیالم فکر میکنم همه مردا همینقدر صادق و خوبن که اینجوری جو

    ۶ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    الهه سعی داره کنترل پرهامو به دست بگیره و نذاره بی‌راهه بره. پرهامم حرف‌شنوی نداره. این مسئله بعدا جدی‌ترم میشه

    ۶ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.