پارت بیست و سوم

زمان ارسال : ۲۶۵ روز پیش

فصل سوم:


چشمانش را به سختی باز کرد. سردرد عجیبی داشت. با همان حال زار، به سختی بلند شد. اصلا یادش نیامد چطور به اینجا رسیده صدایی که از پشت سرش بلند شد او را شگفت‌زده کرد.

_ بیدار شدی اریکا؟

چند قدم به عقب برگشت و با ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید