پارت سی :

صبرا چند سانتی از میز فاصله گرفت و او دوباره گفت:
_ امنیت سیستم من بالاست ولی دوست دارم وقتی برگشتم همه چی سر جاش باشه.
گوشه‌ی بینی صبرا از تذکر او بالا رفت و چین به ابرویش افتاد. مرد جوان اما پلک باز کرد و تکیه‌اش را گرفت. چشمش به ظرف پیتزا افتاد و ادامه داد:
_ بمون تو اتاقت تا برگردم. بابت نهارم لازم نیست به زحمت بیفتی. یه چیزی از بیرون می‌گیرم برای جفتمون.
لب‌های صبرا بهم ج

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۴۰۵ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.