قوانین سرد به قلم مریم السادات نیکنام
پارت بیست و هشتم :
لبخندش گستردهتر شد و کاغذ را کنار ظرف غذا گذاشت. بعید نبود که از شرایط شغلی او چیزی نمیدانست. یاسین پلیس بود و صبرا یک شهروند عادی. و شهروند عادی چه میداند که مامور پلیس هنگام ماموریت چیزی نمیخورد. آن هم از دست غریبهها.
صفحهی مونیتور را مجددا سمت خودش چرخاند و با کنار دست بشقاب غذا را پس زد.
عماد برایش تعدادی فیلم ضبط شده فرستاده بود. تکیه داد. یکی از تصاویر را باز کرد و ب
مبینا
10من این رمان رو خیلی دوست دارم من کلا رمان های پلیسی و عاقانه میخونم