پارت یازده

زمان ارسال : ۳۹۷ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه

چشمان مرد از این درشت‌تر و‌ گردتر نمی‌شد‌. زهرا با جدیت گفت:

_ بله! اون دختر حرف نمی‌زنه کر که نیست. باااید به خودشم می‌گفتی یاسین‌. تو همه رو عاقل حساب کردی الا اون. حالا توقع داری چی کار کنه برات؟ مگه اونوقت که به حریمش نیاز داشتی ازش اجازه ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.