سهمی از عشق به قلم راضیه نعمتی
پارت بیست و دوم
زمان ارسال : ۳۶۵ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه
احمد با آب و تاب فراوان توضیح داد:
ـ وسط دعوا... خیلی وحشتناک! احساس کردم دو ضربه داره از پشت به شونهم میخوره. با اخم و عصبانیت برگشتم و همین که چشمم به استاد کامرانی افتاد دو سه تا سکته رو در جا رد کردم. با تته پته گفتم شما اینجا چی کار میکنید؟ استاد کامرانی هیچی نگفت! فقط دست منو گرفت و برد پیش مسئول آموزش و گفت این دانشجو اگه بخواد با من کلاس برداره من نمیخوام! خلاصه دو