نفس در قفس به قلم مهدیه فیضی
پارت یازده :
صحبت با او را شروع میکند:
_وای سمانه جون! خیلی دلم برات تنگ شده بود، برای جیک تو جیکهامون که صدای معلمها رو درمیآوردیم. خیلی دوست داشتم الان بغلت میکردم و به وسعت تموم دلتنگیها خودمو به تو نزدیک میکردم! خب چه خبر؟
با خندهای که بر صورتش نشسته، میگوید:
_ هدیه! توهم کرونا رو خیلی جدی گرفتیا! تو که عاقل بودی! نترس بابا طوریمون نمیشه! اصلا من باور ندارم چنین چیزی وجو
مطالعهی این پارت حدودا ۲ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۴۶۱ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.