پارت شانزده

زمان ارسال : ۱۱۵۹ روز پیش

دیدم فتوحی و چارانی هنوز جلوی در ایستادند و دارند با هم صحبت می‌کنند.

نیم‌نگاهی به کیفم که بین دست‌های چارانی خودنمایی می‌کرد انداختم و با حرص به سمتش رفتم.

 کیف رو از دستش بیرون کشیدم و طلب‌کار به هر دو زل زدم که فتوحی گفت: عه... بهترید ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید