پارت پانزده :

فکرش همچنان دور شرکتی می‌چرخید که از آن خارج شد‌ه بود. باید ویترین شیکی می‌چید تا شک‌برانگیز نباشد. حسابی هم دستش باز بود. قول مساعدت داده بودند. دستور که از مقامات بالا می‌آمد، سنگلاخ را مرمر می‌کردند.

سمت اداره می‌رفت که تلفنش زنگ خورد. با ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.