پرونده ی ناتمام به قلم الهه محمدی
پارت نهم :
به طبقهی دوم که رسید، آیشن دست به سینه مقابل در ایستاده بود. برعکس الیسا که خدای آرایش بود، او همیشه ساده میگشت و یک دسته موی لَختش روی شانهاش بود. لبش به خنده کِش آمد:
-بهبه! اینورا.
سرش را کج کرد و پرسید:
-رفته بودی تجدید ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
بیتا
00فعلاً معلوم نیست