پرونده ی ناتمام به قلم الهه محمدی
پارت ششم :
فهمید آشِ کشک خالهاش شده. اینطور که مافوقش داشت برایش روضه میخواند، گیر میافتاد. پرسید:
-چیزی تو دستتون هست؟
سرهنگ پروندهی مقابلش را بست و تا لب میز نزدیک گرشا سُر داد:
-سر فرصت بخونش متوجه میشی. اینقد بهت بگم دارن بازار دار ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
باران
00عاااااالی