بلاک کد به قلم حدیث افشارمهر
پارت سی و یکم
زمان ارسال : ۳۷۵ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
خاطرات گذشته جلوی چشمم نمایان شد دستم را مشت کردم و با قدم های آهسته جلو رفتم.
در آهنی خاکستری رنگی انتهای راهرو قرار داشت که فقط یک چراغ آویزان جلوی در بود و همان روشنایی کمی می داد.
استرس و هیجان وجودم را پر کرد و دستانم به لرزش کمی افتاد نفس عمیقی کشیدم و تمام شجاعتم را جمع کردم و خواستم در را باز کنم اما دستگیره اهمیتی به فشار دستم نمی داد.
متعجب خم شدم و به جای کلید نگ
نرگس
00عالی