مدیر معاون ( آوارگان عشق ) به قلم نسترن قره داغی
پارت سیزده
زمان ارسال : ۱۱۶۳ روز پیش
با سر و صدایی که تو کوچه پیچید به عقب برگشتم.
یه لشکر آدم خندون و هرهر کنان تقریبا میشه گفت به این سمت حمله میکردند.
با تعجب چشمهام رو گرد کردم و نگاهم رو ازشون گرفتم؛ به سمت خونهی میثم اینا راه افتادم و دستم و روی زنگ فشار دادم.
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
파티마
2334نمیدونم چرا خندم نمیاد☹️😑💔