در رویای دژاوو به قلم آزاده دریکوندی
پارت شصت و نهم
زمان ارسال : ۳۹۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 12 دقیقه
برخاست و به تندی از اتاق خارج شد و قدم توی راهروی روشن گذاشت. در ذهنش هیاهو شده بود. فرهاد با دو نان سنگگ و پلاستیکهای توی دستش، با دیدن حال گلشن مثل یک مجسمه سر جایش ثابت ماند. با دهانی باز خیره ماند به صورت اشک آلود او.
گلشن با چند قدم بلند ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
فاطمه
00اینکه روند آرومه و زرتی عاشق نمیشن رو دوست دارم😂🤲