سیاهی لشگر به قلم آمنه آبدار
پارت صد و چهارم
زمان ارسال : ۲۲۵ روز پیش
شروع کرده بود و از زمان سربازیش میگفت و چه فرماندههایی که زیر دستش خم و راست میشدن.
وسطای مجلس بود و همه منتظر بودن عمو صالح از خاستگاری حرف بزنه اما انگار چنین قصدی نداشت.
یهو یکی محکم روی پاش کوبید.
- گفتم رفته بودم جبهه؟
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما