سیاهی لشگر به قلم آمنه آبدار
پارت هشتاد و هشتم
زمان ارسال : ۲۵۲ روز پیش
لبخندی زدم و با قدمهای بلند خودم رو به باقی اعضای خانواده رسوندم.
دوباره چندین بار با هم سلام و احوالپرسی کردن و بالاخره نشستیم.
مامان بزرگ شبیه ملکهها نشسته بود.
هر چند همه میدونستیم موافق نیست ولی حداقل آدم محترمی بود.
...در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
.
10دانیال خیلی خوبه😂😂