پارت هشتاد و هفتم

زمان ارسال : ۲۵۳ روز پیش

زنگ خونه رو زدن و همه به ترتیب، یک لشکر منتظر بودیم در باز بشه.

یه همسایه فضولشون سرش رو از توی خونه بیرون آورده بود داشت نگاه می‌کرد.

عمو سرش رو بلند کرد و وقتی دیدش به در خونه فاطی کماندو اشاره داد.

- شما هم بفرمایید امشب در خد ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید