سیاهی لشگر به قلم آمنه آبدار
پارت هشتاد و هفتم
زمان ارسال : ۲۵۳ روز پیش
زنگ خونه رو زدن و همه به ترتیب، یک لشکر منتظر بودیم در باز بشه.
یه همسایه فضولشون سرش رو از توی خونه بیرون آورده بود داشت نگاه میکرد.
عمو سرش رو بلند کرد و وقتی دیدش به در خونه فاطی کماندو اشاره داد.
- شما هم بفرمایید امشب در خد ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
ساحل
00با اینکه فقط خلاصه شو خوندم بنظرم جالبه دست نویسنده عزیز درد نکنه و ممنون که رمان طنز می زاری