سیاهی لشگر به قلم آمنه آبدار
پارت هشتاد و چهارم
زمان ارسال : ۲۵۸ روز پیش
به سمت اتاق کوچیک رفتم و لباسام رو عوض کردم.
یه نگاه غصه دار به سقف اتاق انداختم و بعد غمگین بیرون اومدم.
از آقا یاسین خداحافظی زیر لبی کردم و از شیرینی پزی بیرون زدم.
درسته چیزی نشدم...
درسته نتونستم کاری کنم اما حداقل یک ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما