سیاهی لشگر به قلم آمنه آبدار
پارت هشتاد و سوم
زمان ارسال : ۲۶۱ روز پیش
خیره به شاهکارم سکوت کردم.
نفس عمیقی کشید و کلافه روی زمین زانو زد.
آروم آروم به سمتش رفتم و دست روی شونهش گذاشتم.
- غصه نخور...
توی همون حالت لب زد: برو.
من بیشتر غصهم گرفت.
میرفتم که بابام از ارث محرومم ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
.
00کاشکی زود به زود پارت می ذاشتی❤️