سودا به قلم آزاده انصاری
پارت نهم :
سهند یه چشم غره بهم رفت که بهش اعتنا نکردم... آیدا هم خیلی سریع یه چیزی رو تو جیب شلوارش قایم کرد که هر چی ازش پرسیدم چی بود، جوابم رو نداد... منم لجم گرفت و به نشونه ی قهر کردن، دست سهند رو کشیدم و گفتم: بدو بریم... دیرتر بریم دیگه آنا رامون نمیده < ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
اکا
10عاللیییی