پارت هشتم :


با حالتی معذب شالم را جلوی صورتم انداختم.متوجه این موضوع شد، چون فورا لبخندی زد وبدون هیچ حرفی هوشنگ را مانند یک پرکاه بلند کرد وروی صندلی درون ون نشاند.
البته که هوشنگ هم به شدت لاغر وسبک بود، طوری که من به راحتی میتوانستم جا به جایش کنم.

به خودم که آمدم، دیدم هیچ کس کنارم نیست. حتی ماه منیر هم سوار شده بود فقط من مثل تیر چراغ برق وسط کوچه ایستاده بودم.

_نیکان چی

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۲ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۵۲۳ روز پیش تقدیم شما شده است.

جاوید در رمان تو را در خواب هایم دیدم دنیای رمان جاوید در رمان تو را در خواب هایم دیدم دنیای رمان جاوید در رمان تو را در خواب هایم دیدم دنیای رمان

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.