تو را در خواب هایم دیدم به قلم فرگل حسینی
پارت هشتم
زمان ارسال : ۴۶۱ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 2 دقیقه
با حالتی معذب شالم را جلوی صورتم انداختم.متوجه این موضوع شد، چون فورا لبخندی زد وبدون هیچ حرفی هوشنگ را مانند یک پرکاه بلند کرد وروی صندلی درون ون نشاند.
البته که هوشنگ هم به شدت لاغر وسبک بود، طوری که من به راحتی میتوانستم جا به جایش کنم.
به خودم که آمدم، دیدم هیچ کس کنارم نیست. حتی ماه منیر هم سوار شده بود فقط من مثل تیر چراغ برق وسط کوچه ایستاده بودم.
_نیکان چی