پارت هشتم

زمان ارسال : ۴۶۱ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 2 دقیقه


با حالتی معذب شالم را جلوی صورتم انداختم.متوجه این موضوع شد، چون فورا لبخندی زد وبدون هیچ حرفی هوشنگ را مانند یک پرکاه بلند کرد وروی صندلی درون ون نشاند.
البته که هوشنگ هم به شدت لاغر وسبک بود، طوری که من به راحتی میتوانستم جا به جایش کنم.

به خودم که آمدم، دیدم هیچ کس کنارم نیست. حتی ماه منیر هم سوار شده بود فقط من مثل تیر چراغ برق وسط کوچه ایستاده بودم.

_نیکان چی


جاوید در رمان تو را در خواب هایم دیدم دنیای رمان جاوید در رمان تو را در خواب هایم دیدم دنیای رمان جاوید در رمان تو را در خواب هایم دیدم دنیای رمان

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.