سایه ی من به قلم زهرا باقری
پارت سی و یکم :
مینا گفت:
- تو اینجا چیکار میکنی؟
- سلام! سر و صداها رو شنیدم، فهمیدم از اینجاست!
وقتی مینا با تعجب به کمال نگاه کرد کمال با خنده گفت:
- دیگه دارم عادت میکنم، مگه تو این کوچه کسای دیگهایم هستن که آخر شبا جیغ بکشن؟
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
روشنا
00به نظرم میلاد اونجایی که گیر افتاد بود توسط جنه تنها راه نجاتش باید صدا زدن خدا میبود نه برادرش! از اونجایی که هممون میدونیم یه فرد مومن و***خونی هست و جن های کافر از اسم خدا هم هراس دارند