سیاهی لشگر به قلم آمنه آبدار
پارت شصت و پنجم
زمان ارسال : ۳۰۹ روز پیش
چشمهاشون رو کلافه بستن و دستی به پیشونیشون کشیدن.
- وایسین وایسین ببینم چند متره!
پای راستش رو بلند کرد و آروم و روی یه ریتم رو زمین کوبید.
صائب با چشمهای گرد نگاش میکرد.
میله چرخید و بالاخره محمد دست از پا کوبیدن بردا ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
دخی لجباز
00خیلی ممنون از رمان خوبتون