سیاهی لشگر به قلم آمنه آبدار
پارت شصت و سوم
زمان ارسال : ۳۱۰ روز پیش
محمد برگشت، با چشمهای ریز یکم به پیمان خیره شد.
بدون هیچ حرفی!
پیمان بعد از چند دقیقه کلافه شد و با حرص گفت: چیه؟ چته؟
محمد به چشمهاش اشاره کرد.
- خوندی؟
- چیو؟
- فحشهایی که با نگام نثارت کردم!
پیما ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما