سیاهی لشگر به قلم آمنه آبدار
پارت شصت
زمان ارسال : ۳۲۷ روز پیش
پیمان اومد.
با نیان تا سر کوچه رفتیم و سوار شدیم.
نیان چنان قیافهای گرفته بود اون جلو که بیا و ببین.
چه خیری کردم این و پیمان هم با خودم بردم.
البته بیشتر سر این بود به ممد اطمینان نداشتم.
با اینکه تنهایی هم از پس ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما